گرگ و ميش سحر بود مردم آبادي براي اداي دين خويش به اقامه نماز صبح برخاسته بودند. پيك سحر مژده ي فرداي بهتر را به ارمغان مي آورد. نبض زمين و زمان با هم مي تپيد صبح هويدا شد. خورشيد چهره بنمود وشب رخت بربست ٬ صداي هلهله ي زنان آبادي همه ي مردم را به خود آورد .خداوند به خانوده اي ايلياتي عنايتي خاص فرموده بود در دامن مادري با نجابت و پدري مهربان صبور و زحمت كش نوزادي چشم به جهان گشود كه وي را نورالله ناميدند . چه زيبا بود نورالله بي خشت و نورالله يزدان پناه هر دو در يك آبادي چشم به جهان گشودند و در واقع نوراني شدند و سرانجام به آسمان پر كشيدند.همين نوزاد درست ۱۳۴۲ بود٬ چه بگويم امكانات آموزشي بسيار محدود خدمات رفاهي اندك٬ صعب العبوري جاده ها ٬ عدم دسترسي به مدرس شرايط عجيب غريبي را بر منطقه حاكم كرده بود.اما اين طفل دوران كودكي اش در اغوش مادري سپري مي شد كه از شير زنان شهيد پرور فصل دفاع مقدس بود.و سر به شانه ي پدري مي گذاشت كه دست هاي پينه بسته اش حكايت از رنج هاي ايل و تلاش در طبيعت براي ناني حلال داشت.جالب همين جا است اين ايلياتي هاي درس نخوانده ٬ دانشگاه نرفته فرزنداني تربيت كردند كه حماسه هايشان دنيا به تعجب واداشت و اي ناشي از اخلاص ٬ صداقت شير زنان و راد مردان عشايري است كه كعبه ي آمالشان  فاطمه ي زهرا (س) و علي ابن ابي طالب است سرانجام نورالله راهي مدرسه ابتدايي شد و دوران ابتدايي را اين طفل گريز پاي بيقرار و اين لاله نورسته در ديار بويراحمد و لالستان لوداب شقايقي ماندگار و سروي راست قامت شد. براي ادامه تحصيل راهي شهر دهدشت گرديد سال سوم راهنمايي بود كه انقلاب امام و دم مسيحيايي پير سبز پوش رحيل عشق سالار بيدار  هوشيار نهضت يعني امام به اوج خود رسيد.جالب اينجاست نورالله نورسته كه در عنوان جواني بود از جمله كساني كه بود كه به جد واد شد و حتي جسارت و شجاعتي كه داشت از شعار دهندگان راهپيمايي آن روزگار بود. اين دويار دبستاني يعين نورالله يزدان پناه و نورالله بي خشت گم شده خويش را در سپاه پاسداران كه ايه هاي سبز تفكر امام بودند دريافتند و در مبارزه با معاندين نظام گروهك هاي ضد انقلاب سراز پاي نشناختند شبانه روز تلاش مي كرد و پس از غائله ي كردستان ازجمله كساني بود كه توانست رشادتها از خود نشان دهد و حماسه ها به يادگار بگذارد .انساني بسيار غيرتمند ٬ ساده زيست ٬ پركار و كم گفتار بود.بيشتر عمل مي كرد و كمتر حرف مي زد و در مصائب و گرفتاري ها خم به ابر نمي آورد. به ستبري دنا و به صبوري كوه نيل بود كه در دامنش زاده شده بود. دلاور مردي بود كه در لهيب آتش و خون ٬ گوشت و گلوله ٬ آتش باران گلوله هاي جانگداز مهر بر سجاده ي دل نهاد و نماز عشق را اقامه مي كرد و قنوت وصل مي خواند. از بصيرتي خاص و معرفتي كم نظير برخوردار بود.

در جبهه هاي جنوب هنگام شروع جنگ تحميلي جز نخستين كساني بود كه همراه سردار جهان ناصري ٬ علي فضلي ٬ حسين دقيقي و نورالله يزدان پناه رهسپار جبهه گرديد و صادقانه جان خويش را در طبق اخلاص گذاشت مثل شيري بي باك به خط مي زد .ارداتش به امام٬ علاقه ي زيادش به اسلام و ميهن دوستي اش زبانزد بسياري از هم رزمانش بود. چه سبك بال بود.مردانه گام برمي داشت ٬ عابدانه تضرع مي نمود و عارفانه مي انديشيد و عاشقانه به ميدان مي آمد . باور كنيد كه نورالله حنظله وارد حجله دامادي و عروسش را رها كرد تا در سنگر خط مقدم حجله وصل بر پا كند و آن جا به وصل برسد.چه بزرگ بودند اين مردان ٬ دلشان به وسعت دريا ٬ نگاهشان تا افق آسمان٬ دستانشان بلند تر از دو فصل تاريخ و گام هاشان استوارتر از گام هاي پهلوانان اسطوره اي ؛ كه بودند و چه كردند نكته  اي بسيار مهم است .صاحب منصبان نظامي دنيا و عارفانه ترين عارفان روزگار در مقابل اين جوانان راست قامت متحير وسرگردان شده بودند كه اينان از كدام قبيله اند از قبيله آتش و خون ٬ از قبيله نخل و طوفان ٬ از قبيله نخل وباران٬ از قبيله عشق و عرفان و خلاصه از جنس ديگري غير از آدم هاي معمولي...اميد آن است كه زندگي و رزمندگي اين فرشتگان زميني و مردان آسماني كتابي از معرفت براي  آيندگان باشد و شك نكنيم كه حفظ تماميت ارضي ايران عزيز و سربلندي نظام وتوسعه اسلام مرهون خون اين سرخ خلعتان سبز انديش بود. روحش شاد ويادش گرامي و راهش پر رهرو باد.»