خاطره اي از يكي از سربازانش (حجت الله خشنود) در هور العظيم:
«در جبهه هورالعظیم در خط مقدم سنگر گرفته بودیم بعد از ۳۵ روز شهید عمرانی فرمانده گردان امام حسین (ع) معاون خود نورالله ٬ به مقر فرماندهی جهت تصمیم گیری ویژه فراخوانده شده بود.
در آن روز به ما گفت :«بجه ها دیشب خواب دیدم که مارها به سنگرهاهجوم آورده اند تا من بروم و برگردم مواظب باشید.» ساعاتی بعد چند متری با یکی از همسنگرانم از سنگر فاصله گرفته بودیم که شنا کنیم .دشمن بعثی سنگرهای ما را شدیدا زیر آتش گرفت .دوستانم که شنا بلد بودند یا جلیقه نجات داشتند از روخانه عبور کرده و پشت خط رسیدند اما من که اصلا شنا بلد نبودم از روی فیبر با تکیه به نیزارهای زیر اب پنهان شدم .عراقی ها تازه وارد سنگرهای ما شده و در حال تفتیش وجمع آوری سلاح ها بودند ؛ هیچ راه گریزی نداشتم کم کم داشتم مایوس می شدم و می دانستم که تا چند دقیقه دیگر توسط عراقی ها کشته یا اسیر خواهم شد .در این فاصله چند بار در زیر آب غرق شدم و نزدیک بود خفه شوم ؛ در همین حال اضطراب و پریشان بودم که آن نقطه از طرف نیروهای خودی زیر آتش قرار گرفت و چند نفر از بعثی ها کشته شدند وبقیه نیز سنگرها را رها کردند و پا به فرار گذاشتند .متوجه شدم که سنگرنشینان همجوار ٬ مرکز گردان را از حمله دشمن با خبر کرده اند .نورالله که به مقر فرماندهی رفته بود در جریان قرار گرفته ٬ بلافاصله به کمک نیروهای پشت خط ضدحمله را آغاز کرده و شخصا با خمپاره آن ناحیه را برای پاکسازی مورد هجوم قرار داد .من که خود را در محاصره کامل دشمن می دیدم و امیدی به نجات نداشتم ٬ آرپی جی را روی دوش گذاشتم ٬ مشاهده کردم که با سرعت به طرف من آید دیدم نورالله آرپی جی را به دوش گرفته و با نشاط و چالاکی خاصی که داشت ٬ قایق را توسط ناخدا هدایت می نماید؛ خود را به من رسانده و از قایق پیاده شد و صورتم رابوسید و گفت :حجت !من مرتب این سنگر را که گفتند به دست دشمن افتاده ٬ زیر خمپاره گرفته بودم ٬ چطور سالم ماندی ؟ ومن مکانی را که در آنجا پنهان شده بودم نشانش دادم.
وی پس از کشتن حدود چهل نفر از عراقی های مهاجم ٬ دمن را متواری کرد و خطر حمله دشمن را در آن محور از سایر سنگرها که مرتب از طریق بی سیم با آنان در تماس بوده برطرف نمود.
لباس هایم را که شسته و در زیر نور آفتاب پهن کرده کرده بودم در پی تیر اندازی های طرفیناز بین رفته بود ٬ او بادگیرهای خود را از تن در آورده و به من پوشاند و چون بیش از ۳۰ روز در آن خط (شط علی )بودیم٬ گردان را به پشت خط انتقال داد و افراد دیگری را جایگزین ما کرد.»