67031502763283653667.gif

 

نام :ويس علي

نام خانوادگي:خمش

نام پدر:فتح الله

طلوع:۱۳۴۰ ،روستاي آبگرمك

عروج:۱۵/۱۰/۱۳۶۰ گيلان غرب

شغل:پاسدار

زيارتگاه:روستاي آبگرمك

 

گلبرگهاي خاطره:

من و شهيد خمش با هم بوديم ، بعد از اينكه نيروها را تقسيم كردند، از هم جدا شديم و بعدها با هم در يك عمليات شركت كرديم وي در ابتداي سنگرها مستقر بود و من در انتهاي سنگرها پس از طلوع خورشيد هوا كم كم روشن مي شد اطراف ما را بمباران كردند و به سنگرهايما نزديك شدند ، من زخمي شدم و توان راه رفتن نداشتم .يكي از هسنگرانم كه توانسته بود جان سالم به درد ببرد به شهيد خمش گفته بودكه همشهريت زخمي شده است و نياز به كمك دارد اگر مي تواني براي نجات او اقدامي كن كه شيهد بلافاصله خودش را به من رساند و گفت چي شده ؟و خواست كه مرا بر پشت خود بگذارد و به عقب برگرداند اما من اجازه ندادم و گفتم كه عراقيها هر لحظه ممكن است به اينجا برسند و با وجود من مي تواني خودت را نجات بدهي اما ايشان كه بسيار شجاع و نترس بودند گفت به فكر خودم نيستم به تويي كه بچه هايت انتظارت را مي كشند فكر مي كنم و تو بايد نجات پيدا كني اما بازهم نپذيرفت و با التماس از او خواستم كه از من دور شود چندين بار از من دور شد و باز برگشت و چندين بار از من دور مي شد و باز بر مي گشت و مي گفت بيا برويم و با فرياد او را از خودم دور كردم و آخرين بار كه از من دور شد لحظه به لحظه بر مي گشت و به من نگاه مي كرد و به راهش ادامه مي داد ناگهان كه از پشت به من نگاه مي كرد تير خورد و تبسمي بر لبانش نقش بست و نقش بر زمين شد بيهوش شدم و چيزي متوجه نشدم و بعد از اينكه بهوش آمدم خودم را در بيمارستان مي ديدم و فورا سراغي از شهيد گرفتم و گفتند كه ايشان به شهادت رسيد.  

 راوی -احمد کاشانی-هم رزم شهید